882

این انرژی و تایمی که من برای خوندن زبان میذارم، اگه برای کنکور دکترا میذاشتم، یقیناً همین دانشگاه صنعتی اصفهان قبول میشدم. از لحاظ جسمی و روحی خسته شدم. کاش زودتر این تعطیلاتی که قراره، برقرار بشه تا حداقل بتونم یک نفسی بکشم. هرچی هم میخونیم، هرچی هم پیش میریم، انگار نه انگار! نمیدونم کجا میرن این خوندنا! تو کلاس استاد که یه سؤال میپرسه، حتی به فارسی هم نمیتونیم جواب بدیم دیگه چه برسه به آلمانی.

881

یکشنبه و‌ دوشنبه علیرضا اومد اصفهان، پنجشنبه و جمعه درسای زبانمو خوندم جلو جلو خوندم که اون دو روز کامل بتونم پیشش باشم. یکشنبه از صبح رفتم بیرون، با ماشین رفتم پیشش که راحتتر باشم. همه جا که تعطیله، دوست داشتم باهاش برم کوه صفه، تله کابین، بریم بشینیم از بالا به این زندگی ی و تخمی نگاه کنیم. دور بشیم ازش. ولی نشد . یکم با ماشین چرخیدیم بعضی جاها رو نشونش دادم، بعدش رفتیم سیتی‌سنتر، یکم چرخیدیم، بعدش رفتیم ناهار خوردیم، حرف زدیم، اومدیم سوار ماشین

880

اگر من بتونم اعصابم رو کنترل کنم. اگر تا این حد و به این شدت عصبی نباشم، خیلی از مشکلاتی که تو این خونه هست نبود. اگه با این عصبانیتم آتیش یه موضوعی رو زیاد نکنم. اگه خفه‌خون بگیرم. اگه اینقدر به جنون نرسم و داد و فریاد نکنم. یه سری مشکلاتم حل میشه عصبانی که میشم احساس میکنم قلبم داره از جا کنده میشه میخواد بیاد بیرون. من مریضم. عصبیم. خیلی زیاد. و عذاب میکشم

879

امروز رفته بودم بیمارستان برای خواهرم یک مریض سرطانی بسیاااااار بدحال دیدم پوست استخون شده بود روی تخت خوابیده بود اونقدر حالش بد بود که به خواهرم گفتم به نظرت تا فردا زنده می‌مونه؟ اما خدا همیشه هست. توی ماشین که نشستم قیافه‌ش جلوی چشمم بود اشکام بند نمیومد. امیدوارم معجزه بشه واسش امیدوارم. امیدوار.

877

چندبار اومدم، صفحه وبلاگ رو باز کردم زل زدم به صفحه سفید واقعا هیچ حرفی نداشتم. هیچی. دو هفته هم هست که کلاسام کنسل شده، اگه کنسل نشده بود یه کتاب رو تموم کرده بودم کلا اگه کرونا نبود الان سطح B2 رو خونده بودم و خودم رو برای امتحان دلخراش گوته آماده میکردم. و بعدش سطح C1 رو استارت میزدم. و یواش یواش مدارکمو آماده میکردم، ترجمه میکردم، میرفتم مشهد کارای مدرک و ریزنمرات رو انجام میدادم، و بعدش برای امتحان تستداف(Testdaf) آماده میشدم و در راهش شهید

876

از هرچی عدد و رقمه حالم بهم میخوره این روزا زندگیمو پر شده از عدد و رقم. تا میرسیم بهم میگیم فلانی فهمیدی فلان چیز چند تومن شد. بعدم آه از نهادمون بلند میشه. ما که هنوز داریم زندگی میکنیم. اما به نظر من، روزگار به ما ایرانیا یک زندگی بدون ترس و نگرانی بدهکاره. تاریخ رو که بخونیم، میبینیم هیچ روز خوشی نداشتیم. امیدوارم که روزای خوش برسه برامون. چون دیگه نـــای زنده موندنم نداریم. + امام جمعه شهرمون باز نطق کرده.

875

دیشب دوباره خوابشو دیدم. دوباره توی دانشگاه. مشغول امتحان بودم که هی میومد بالاسرم و میخواست حرف بزنه + ایکاش هیچ وقت این اتفاق نمیفتاد. ایکاش هیچ وقت این حرفا رد و بدل نمیشد. کاش. کاش. کاش. ++ تمام دنیا رو هم آدم داشته باشه. اما اونچیزی که باید باشه، نباشه. هیچ چیز به چشم نمیاد. همین.

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آقای جانبی خرید سی دی آموزشی لام موزیک دوستی مووی پیش دبستانی ثارالله این نیز بگذرد بیستمین پرسش مهر اداره کتابخانه‌های عمومی شهرستان دالاهو